یه چایی با مامان و مانی

خسته از یه روز پر استرس میرم خونه مامانم که مانی رو ببرم خونه 

مانی شروع میکنه به نق نق وبهونه گیری که من نمیام خونه و...........از من اصرار و از اون انکار که مامانم میگه خوب توهم بشین یه چایی دور هم بخوریم بعد بچه هم راضی میشه و میاد 

میشینم و بساط چایی و میوه و...تلویزیون رو روشن میکنم و هی شبکه هارو زیر و رو میکنم 

مامان هی میره و میاد  

میگم مامان بشین یه خورده ببینمت و برم 

میگه چه فایده تو که دیگه با بهتر از ما میگردی و مارو تحویل نمیگیری!!!!! 

میگم مامااااااان کی بهتر از شما این چه حرفیه 

میگه چه میدونم تو جمع ماها که زیاد حرف نمیزنی مثل الان ببین همش نگات تو تلویزیونه و...... 

میگم اخه چی بگم مامان جان خوب الان حرف تازه ای ندارم خوب 

میگه مثلن از بیمارستان بگو از کارت بگو و...... 

میگم بد هم نمیگیا اتفاقن میخواستم بهت بگم یه بنده خدایی رو امروز آوردن آی سی یو مامان باورت نمیشه ۸تا دندش تو تصادف شکسته بود نمیدونی چه وضعی داشت حالا همش تو فکر این بودیم که هواجمع نشده باشه تو قفسه سینش که سو نوگرافی کردن وگفتن احتمالن خونریزی داخلی هم داره و با چه وضعی رفت اتاق عمل و... 

مامان:بسه مانا جان چاییت رو بخور

من :اینو بهت نگفتم یه بچه ۴ ساله رو آورده بودن خدا برای هیشکی نیاره بعد از یه اسهال ساده یه دفه هوشیاریش و از دست داده و اینقد حالش وخیم شده و..... 

مامان:بسه مانا جان چاییت رو بخور عزیزم

من:مامان اینو گوش کن یه خانمه او مده بود 2 قلو  حامله بوده خدا نیاره تصادف کرد هردوتا بچش رو از دست داده خودش هم تو آی سی یو بستریه و... 

مامان:میشه خفه شی لطفا 

منچیز بدی گفتم؟؟؟ 

مامان:نه فقط برو خونه نمیخواد این بچه رو هم ببری یه چیزی هست این بچه نمیاد خونه

من:

نظرات 19 + ارسال نظر
ماشیمارو دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 ساعت 05:22 ب.ظ http://mashimaro.blogsky.com/

اول

عزیزم زیاد سخت نبود اول شیا!!!!!!!!!

ماشیمارو دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 ساعت 05:27 ب.ظ http://mashimaro.blogsky.com/

وای جه اتفاقای وحشتناکی ها خدا یه چیز می دونست من پرستار یا دکتر نشدم

چقد سخت

آره واقعن سخته
خیلی ها اینو میگن
به نظر من که
همون کامپیوتر بهترتره

پرچانه سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 ساعت 09:57 ق.ظ http://forold.blogsky.com/

خوب نمیتونستی یه خورده قوه تخیلت رو بکار بندازی 4 چیز بامزه برای مامانت تعریف کنی
آخه به تو هم میشه گفت دختر

من واقعن شرمنده ام

پرچانه سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 ساعت 11:29 ق.ظ http://forold.blogsky.com/

میگم دکترجون خبردار شدی خراسان تب کنگو اومده؟

سلام بعله عزیزم
چند مورد مشکوک هم یزد داشتیم
خراسان که یه دانشجوی پزشکی هم فوت کرده طفلک
راههای پیشگیری رو که بلدی؟

پرچانه سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 ساعت 11:55 ق.ظ http://forold.blogsky.com/

هووووم از صبح دارم سرچ میکنم خیلی نگرانم
همین رزا میمیرم

مانا سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 ساعت 11:58 ق.ظ

نگران نباش عزیزم
فقط تو مصرف گوشت گوسفند و گاو خیلی دقت کن
اگه اطلاعات کامل خواستی هم درخدمتم

پرچانه سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 ساعت 12:14 ب.ظ http://forold.blogsky.com/

قربونت برم عزیزم

سحر سه‌شنبه 26 اردیبهشت 1391 ساعت 01:52 ب.ظ http://sahar1985.blogsky.com

مانا جون اون دانشجوی پزشکی که فوت کرد یکی از بهترین دوستان من بود....
راه های پیشگیری شو به منم بگو . البته سرچ هم میکنم...

خدا بیامرزتش
اسمش چی بود؟
ببین باید گوشت تازه مصرف نکرد و اگه گوشت تازه گرفتید باید تا ۲۴ ساعت تو یخچال باشه و بعد مصرف بشه
به گوشت تازه دست نزنید
با گوسفند و دام آلوده تماس نداشت
یه راه انتقال هم از کنه آلوده به انسانه که باید مواظب بود
در صورت شک هم قرص ریباورین رو شروع کرد
درهرحال آدم باید خوش شانس باشه که این مریضی رو نگیره که در صورت گرفتاری یه سیر سریع با روند خونریزی داره

دایا چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 ساعت 12:01 ق.ظ http://daayaa.blogfa.com

اسمشون آقای دکتر امیر کیخسروی بود... طفلککی ورودی 85 بود
----------------------------------------------
مانا مامان جان رسما زدن تو برحکت

خدا بیامرزتش

آره حسابی!!!!!!!!

ماشیمارو چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 ساعت 10:09 ق.ظ http://mashimaro.blogsky.com/

اخرالزمانه همه درد و مرضی میاد به خدا

خدا بهمون رحم کنه

مهندس بیسواد چهارشنبه 27 اردیبهشت 1391 ساعت 11:06 ق.ظ

توبه دادیش

خدایییییییش

سمیرا پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 08:06 ب.ظ http://www.sinnmimmree.blogfa.com

سلام عزیزم . من عاشق شنیدن اتفاقهای توی بیمارستانم . راستی من برگشتم دوست مهربونم .

خوشحالم عزیزم که برگشتی

مثل هیچکس جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 12:47 ق.ظ http://roozhayebibargi.blogfa.com

ای بابا حرفای خوب بزنین!
ما هنوز جوونیم.
مانی من چطوره؟
کم پیداس!

آره جدیدا کاراش رو ننوشتم
ایشالا به زودی

دایا شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 08:59 ب.ظ http://daayaa.blogfa.com

مانا واسه بی اعصابی و بی حوصلگی دارویی نداری!

عزیزم اگه بود که خودم مشتری پر و پا قرصش بودم!!!!!!!!!!
نبینم بی حوصله ای

سحر شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 09:57 ب.ظ http://sahar1985.blogsky.com

یاد و خاطره امیر عزیز را زنده نگه میداریم
روحش شاد

مرسی مانا جونم از راهنماییت

روحش شاد
خواهش میکنم

دایا یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 09:04 ق.ظ http://daayaa.blogfa.com

مانا عجیب کلافم.. حوصله ی هیچ کاری ندارم....

چرا عزیزم؟؟؟؟
ببخشید دیر جواب میدم آخه سر کارم
کار ی از دست من برمیاد؟؟؟

یک زن یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 11:35 ب.ظ

عاشق کار تو بیمارستانم حتی شده عوض کردن ملحفه ها .از کادر بیمارستان دل خوشی ندارم همیشه فکر می کنم خدایا چطور میشه که اینقدر همه چیز براشون عادی میشه و حتی تحمل گریه بچه مریض منو ندارن .امیدوارم همیشه همینجوری بمونید دکتر عزیز.
لذت بردم از خوندن نوشته هاتون

مرسی
ممنون از محبتی که دارید
ولی خدایی کار بیمارستان سخته

ماشیمارو دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 11:40 ق.ظ http://mashimaro.blogsky.com

نمی خواین احیانا وبتونو به روز کنین؟

ماشیمارو سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 09:43 ق.ظ http://mashimaro.blogsky.com/

مرسی منم همینطور

اونقد از دوستایی تو واقعیت صدمه دیدم که دوست دارم دوستی مجازی هم تو همین دنیای مجازی باشه


شاد و موفق باشی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد